data:image/jpeg;base64,/9j/4AAQSkZJRgABAQAAAQABAAD/2wCEAAkGBwgHBgkIBwgKCgkLDRYPDQwMDRsUFRAWIB0iIiAdHx8kKDQsJCYxJx8fLT0tMTU3Ojo6Iys/RD84QzQ5OjcBCgoKDQwNGg8PGjclHyU3Nzc3Nzc3Nzc3Nzc3Nzc3Nzc3Nzc3Nzc3Nzc3Nzc3Nzc3Nzc3Nzc3Nzc3Nzc3Nzc3N//AABEIAFoAhwMBIgACEQEDEQH/xAAcAAABBQEBAQAAAAAAAAAAAAAEAgMFBgcAAQj/xAA4EAACAQMCAwUFBgYDAQAAAAABAgMABBEFIQYSMSJBUWFxEyMygaEHFHKRsfAkNEJiwdFS4fEW/8QAGQEAAgMBAAAAAAAAAAAAAAAAAgQAAwUB/8QAIhEAAgMAAgIBBQAAAAAAAAAAAAECAxEhMRJBMgQTI1GB/9oADAMBAAIRAxEAPwCsyUuP4aQ4zS0G1aYkx5KfQbUxHRCdKgJ6legb16tegVDhXNWhkuL5IIl5pHYKo8Sa0XRrG30jTFgBJKJmTb4jVb0KDm1w3JQMsYx08fCrrpCS6prcsMnKLeABmHexP+KyM8psla40Ysm0/T9Mm1rVX+7K4wvts5UdwUdST4Csp1DVo3v5prISmNmJUSHl+gojj/iU69rssiMwsbdjFaoOhAOC/q3X0xVY55H6KAP7jVkkmsHILxDpb6SV+aQIT6Z/WkG6Y7csePwkf5oImT/mv5V57Rx1Kt9K5iDD7SWGCcOwKjxG+KnBKr4dGDKehFVUShttwfA07bXklq+U3XO69xq6uzx4AnDyLWrbijrZskVFxSrIiOhyrAEGjrZu0KdTFpEnXV4OldXQCNNcDtXv9NJBxUCCIOlFJ0oSCi06VCMUtK8aSvWnEHMwHicVH0CWDS7aO0sEnSMNKxzg/wBRqb1WE6Twbrd8o5Lv7jK5cDcNyHH1NNaLpwvTHJKT7K3PZ82o7jpGbgXXlXc/cZD8gMms6C9ltaPmpiAQT/5STMWyKRK3bJNWnR+B76/s4rmX3ftQGRSQBg+Pn86ByS7G0m+itBl79z50rmB6fU1o8H2Z2XswLi+cvjf2Y6fU1Gaj9nLwoWsdQ5jn4JU6/MVX96G5paqJv0Ul15hv9KbyQcH86L1HTL/S35b2BkBOA3UH50Ex5h591Wp6VtNPGWPR3JsIge4kfWpm1btCq1pl0qQLETuCTU7YygsKdqlqQpNYWBegrq5fhFdVxURo+GkGlD4abJqBBVvRadKCt+tGoagLFL1omyQyXMaAbltqGXrUtw1F7bWbZT05s/lQy6OI0bTLX7pp8cRADAb0X7KOeJ4ZlDxSKUdT0IIwRXs7Ki9ogKO80MmpQJyhubtbjG+R40lKcY8NjUYSa4R85cW8JX3DXES2LQSS20kubSXlJEqZ6fiA6j599aX/APQWOnM1tcJJzR9SMhflV94g0+LVdNaBwH3WSPp8Q3U7isz1jS3nhVhbSo5AWQ83LyMCemTsKVvS43oZobbxdkhqHEtrHZC4t7czq2MZ3H76VBR8R31y38RpkaxZ7JTII9PGpiPRYjwzEHDvJkyN2z21ycYGeuMH1FRWn2KyMHjjgPImBKoDZXPh4+tLLxQ9jfKFanFZarYvbXzhWkXMa9Wz5Abms2n0W4to5JJJYgqZwhbtkAZOw2HoSK1zQLONLuaWOEDsEl+X4z61nvE/LZC4tVfm9vOXQf8ABd+v54q+ptJJFV0YttsrIJUgipvSLjmkQZ76hGorSpOW8QedO1yyQhNajREPYHpXUmE5jU+VdTwmRwPYponenFPYppjvUCCrY70YlA2x3o1TUBY4p3qw8FJza5H5KT+lVxetWngUfx88m2VQYJ7qGfxZ2K1l61bleAqGUSBgVGe/NQEgjjtmAILW7Fhy7eeD8tqbvdKt9SvrSea+eKa0kBVonPI5BBHMPlQIkF3eyBAw5QUkUjdcE4z4d/0rBvl5S3+GvXFQSimWfR72O5ikt425jDgqf7T/AKNVHii2urzUo7JJTFA5yzeG3/WKk9K9ppk1uTysre6Yk4yCRg/QU9xhZJcqIsDmkIB9P3+tGn51pP0A/wAVnkvZXr+81GO4XTLa3g5Y1VRJgkKoAB2/fWm49Pm0+ZVinTlkyzRk4IPU4/1Xt3wxbGcOtwUPKOdQ2PSnZdEitphNbD3nL7xsZLDzPU5oVAu+9keGSUDJFEU5CztscDGayf7QoWTWY5eUhGj5AcY3UkkfIMv0rW5FSO19pNL7NEGWYnsgVl/G/Flprph0+ys0SxtZWkW4kbMkxIxnYdkeW+cL0ximILkWlLdKSadsDi8j9ace1cxe1TfxXvH+6Zsj/Fx+tXR7K30aNbHMS+grqRaN7lfQV5WiIsDHwUyx3pwH3dMM29QMLtjvRy1HWx3o1TtUBY6p3q1cBSoupSRv0daqKnepPTIbsxT3li3vrXtgeNV2vINllEPOxR/Zo2raZBCDd2yiJlYGUAbOOlQc+pRxgrAmW6sPDNSHDfE1lxJZGPmCXBTlliPX1qsqs1tqlxbyghlYgE4xjNYv1EU2pLpmlBTrbhYuUFXVxL7B84IUg5B6eVWR5ReWEMwIY8inzPhVbktibd4IyzO4AAx8Ro/h23msbXVdQ1JmhtbaMJHHIpByAWY7/iUD50FTw7fjiITSlnujLNK/JzYMY7zjGaJuEjjUYB2HeeoBzReoTQWNnJdXDLHFGvPI7HAAx31l3EnHq3XY0oFwcgM2w8jj86v8WKphv2icRiLTRYWsmZZmwxA6KOo/fnWZxKEYl/6RnFSKwyTymW5cvcHfl8PM+Aoa6hEUpQHOVznGN6tXHB0k/YExLhO7c5zUW8AivUddsncVPWlwHs48IihUHMQOpqF1Fyx5xtvsRUi8ZwuFkfcr6V7QuiXAudPik7yMH1HWurUT1aJNYxkypyYLqPnTDNvt0NATfEaLX4E/CKBS0NoNtjRqnagLfuo1asBaHFO9XL7OsPc3UbjKsoyKpa9auX2efzkvpVdnxO1/IB4r4NvNLvDq3DrMArcxiTYqfLxHlRHCutnia5+6Txez1NU7R5ThgMAsfDrvmtDbdsHpQnD1tbwz6nNFBEkryIHdUAZhjoT39azLakuV0ay+rdlTVi1rp+yQ0yxtdOGIUBfo0hG59PAUrVbFLyJkmY/d+ZHdB0YqcgHyzj8qdPxfKnwA0BBGenWqEKM+fPtQ4on1rWJ9MhjeCxtJTGY22aaRTgsw8M9B8+pGKxY2u2YwOf8AqkIyE9POrD9p6KvHF0VUAtDGzYHU4xk+eAKEQAafFgY2HSmJP2ToZhRY0YL2VG7E7ljUdqRV51KjAwV/f50XMTyD1NAXn8tbHvyf0WuR7IE2EyG0MbKSQSRvtUbqLkyqu2Ae6nrM+5l/EKBuv5gUSXJCa4XvhFM9nIcLJlkJPeOo/L9K6oBiVAKkgg9RXUzC5xWFU69en//Z

amine14

از او می‌پرسم «اون روز چی شد؟» و آرمیتا جواب می‌دهد: «بابام رو با تفنگ کشتن. من بالا سرش بودم. مامان جیغ می‌کشید. من رفتم خونه همسایه‌مون. بابا رو بردن بیمارستان. بعد رفتم خونه عمو خوابیدم. چون مامان نبود.» می‌پرسم: «کی بابات رو کشت؟» می‌گوید: «اسراییلیا. اسراییل جزیره آدم بدهاست. آدم خوبا رو شهیدشون می‌کنن.» می‌گویم: «می‌خوای چی‌کارشون کنی؟» می‌گوید: «اول دستگیرشون می‌کنیم. بعد میندازیمشون جهنم.» جهنم را آنقدر سفت و سخت می‌گوید که خنده‌ام می‌گیرد و می‌پرسم: «خودت؟» می‌گوید: «نه. پلیسا می‌گیرنشون. خدا هم میندازدشون جهنم.»


بالاخره چند دقیقه انتظار به پایان می‌رسد. ساعت حدود 7:45 است که مادر به همراه دختر به استقبال آقا می‌روند. عمو و مادر شهید هم همین‌طور. شروع صحبت‌ها طبق معمول، تسلیت است و صحبت از شهید. همسر شهید که از مقامات علمی داریوش می‌گوید، آقا حرفش را تایید و تکمیل می‌کنند: «اینها هم برجستگی علمی داشته‌اند، هم برجستگی معنوی. نشانه‌اش هم شهادت است. این حرف اینقدر تکرار شده که عمقش پنهان مانده. اما خدا شهادت را نصیب هرکسی نمی‌کند.»



لابه‌لای همین صحبت‌هاست که آرمیتا نقاشی‌اش از مادر را به مهمان نشان می‌دهد. وقتی از او می‌خواهند نقاشی را توضیح بدهد، ترجیح می‌دهد نقاشی را بگیرد تا کاملش کند و از آن طریق حرفش را بزند. انگار هنوز یخش برای حرف زدن باز نشده. می‌خواهد همانجا روی زمین نقاشی کند اما آقا او را کنار خودشان می‌آورند و میز کنار دست خودشان را هم برای «آرمیتا خانوم» خالی می‌کنند تا همانجا مشغول نقاشی شود. بعد هم همانطور که به حرف‌های میزبان گوش می‌دهند، چشم از نقاشی کشیدن دختر برنمی‌دارند و با دست هم نوازشش می‌کنند. آرمیتا هم تندتند نقاشی می‌کشد و رنگ می‌کند. این را از سریع عوض کردن پاستل‌هایش می‌توان فهمید. اما بعد از چند دقیقه نظرش عوض می‌شود. نقاشی را رها می‌کند و می‌دود و نقاشی «پری دریای‌»‌اش را از اتاق دیگر می‌آورد و به دست رهبر می‌دهد.


قا می‌پرسند: «این تو آبه؟ داره شنا می‌کنه؟» و آرمیتا که دیگر نطقش باز شده، جواب می‌دهد: «فکر کنم تو خشکی هم با دستاش بتونه راه بره.» همه از این حاضر جوابی خنده‌شان می‌گیرد. به‌خصوص خود آقا که می‌گویند: «معلومه خیلی باهوشه. از زمینی‌ها هم قوی‌تره.» و عمو باتعجب می‌گوید: «آرمیتا به این زودیا با کسی صمیمی نمی‌شه. با شما خیلی راحت صمیمی شد.» و آقا می‌گویند «القلب یهدی الی القلب».


رمیتا که حالا یک نقاشی دیگر هم کشیده، آن را به رهبر نشان می‌دهد: «این خودمم.» توی این نقاشی، آرمیتا دو جفت بال دارد که بعداً به من می‌گوید قرار است با آنها تا «اون ور دنیا» پرواز کند. آقا هم حرفشان را قطع می­کنند و باز دختر را نوازش می­کنند؛ البته از همان موضوع حساس برای دختربچه‌ها می‌گویند: «چه موهای بلندی!» مادر که ظاهراً فکر می‌کند شاید بلندبودن موها چیز خوبی نبوده، فوری توضیح می‌دهد: «باباش خیلی این موها رو دوست داشت. برای همین آرمیتا نمی‌ذاره کوتاهش کنیم.» اما رهبر با یک حدیث منظورشان را تکمیل می‌کنند: «روایتی از امام صادق(ع) داریم که فرموده موهای «ام سلمه» همسر پیامبر(ص) آنقدر بلند بوده که آن را به «هجل» (پابند)ش می‌بسته و وقتی می‌ایستاده، از زیبایی مثل «پری» می‌شده است.» خیلی برایم جالب است که آرمیتا هم وقتی خودش را با موهای بلند نقاشی کرد، ترجیح داد نقاشی‌اش، تبدیل به تصویر یک پری بشود.


دختر با بسته‌ای «بادام‌زمینی» برمی‌گردد و جلوی رهبر شروع می‌کند به خوردن آن. آقا حرف‌های همسر شهید را ادامه می‌دهند: «واقعا یک زمانی شاید اگر کسی می‌خواست شهید نشود، می‌رفت سراغ دانشگاه. ولی حالا برعکس شده. بعد از شهادت شهید احمدی‌روشن، چندصد نفر از دانشجویان تقاضای تغییر رشته به فیزیک هسته‌ای داده‌اند. این یعنی انتخاب آگاهانه.» رهبر که اینها را می‌گویند، طبق معمول دست چپشان را هم تکان می‌دهند و همین فرصتی می‌شود برای آرمیتا که معلوم بود چند لحظه‌ای است برای انجام کاری، دل‌دل می‌کند. آرمیتا جلو می‌رود و چند دانه بادام زمینی توی دست میهمان می‌گذارد.


محبت کودک که تعارف کردن هم بلد نیست، همه را به وجد می‌آورد. عمو توضیح می‌دهد که آرمیتا خوراکی‌هایش را به کسی نمی‌دهد و مادر ادامه می‌دهد که آرمیتا اصلا دست‌ودل‌باز نیست و هیچکدامشان این رفتارهای دختر را باور نمی‌کنند. رهبر هم از آرمیتا اجازه می‌گیرند که بادام‌ها را بخورند. آرمیتا که خیلی خوشحال شده، شروع می‌کند به چرخیدن جلوی رهبر. توی همین چرخیدن، بادام‌هایش روی زمین می‌ریزد. اما او ابتکار دیگری به خرج می‌دهد. یک دستمال کاغذی برمی‌دارد و بادام‌زمینی‌هایش را توی آن می‌ریزد و دستمال‌کاغذی را به میهمان می‌دهد. رهبر می‌گویند: «اینا برای من زیاده.» و آرمیتا ساده جواب می‌دهد: «خب یه کمش رو بخور.»


دیگر کم‌کم وقت خداحافظی می‌رسد. رهبر قرآن‌هایی را به یادگار به همسر و مادر شهید هدیه می‌دهند. آرمیتا هم از دور سرک می‌کشد که ببیند رهبر چه چیزی در آنها می‌نویسند. بعد هم که مادرش قرآن را می‌گیرد، آن را توی دست مادر می‌بوسد. رهبر از آرمیتا اجازه می‌گیرند که یکی از نقاشی‌هایش را بردارند. آرمیتا اجازه می‌دهد: «باشه. همین رو ببر.» و آقا نقاشی آرمیتا از خودش را برمی‌دارند. در این نقاشی هم، لباس دختر صورتی است. از همان صورتی‌ها که ما بزرگترها می‌گوییم «بنفش». موقع خداحافظی، رهبر از آرمیتا می‌خواهند که «یک بوس خوشمزه» بدهد. آرمیتا هم همین کار را می‌کند و بعد هم خودش با بوسیدن صورت آقا، محبتش را تمام می‌کند.


ده سال، دوازده سال کشمکش با جمهورى اسلامى، نتیجه‌[اش] این شد که این شش قدرت، امروز ناچار شدند که گردش چند هزار سانتریفیوژ را در کشور تحمّل کنند؛ ناچار شدند ادامه‌ى این صنعت را در کشور تحمّل کنند؛.... این معنایش چیست جز اقتدار ملّت ایران؟ این بر اثر ایستادگى ملّت، مقاومت ملّت، و بر اثر شهامت و ابتکار دانشمندان عزیز ما است. رحمت خدا بر شهریارى‌ها و رضائىنژادها و احمدى روشن‌ها و علیمحمّدى‌ها؛ رحمت خدا بر شهداى هسته‌اى، رحمت خدا بر خانواده‌هاى اینها، رحمت خدا بر ملّتى که پاى حرف حقّ خود و احقاق حقّ خود مى‌ایستد.

amine amin
۰۱ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

b

دریافت
حجم: 4.2 مگابایت

amine amin
۲۸ خرداد ۹۴ ، ۰۲:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر



دریافت
مدت زمان: 2 دقیقه 27 ثانیه
amine amin
۲۰ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

زکات علم، نشر آن است. هر وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.

amine amin
۱۰ بهمن ۹۳ ، ۱۵:۴۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.

amine amin
۱۰ بهمن ۹۳ ، ۱۵:۴۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر